درساندرسان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

درسان از رویا تا واقعیت

تولد شایان

تولد شایان بود که تصمیم گرفتم کل موهاتو برات ببافم تو هم استقبال کردی و با کلی شوق و ذوق منتظر موندی تا تموم موهاتو ببافم آخر شبم که موهاتو باز کردم عالی شده بودی         ...
7 بهمن 1393

درسان شنا گر

مامان که می رفت کلاس شنا وقتی بر می گشت شما کلی با و سایلش بازی می کردی تا اینکه یه روز با هماهنگی مسئول سانس و استاد شنام تو رو بردم استخر باورم نمی شد اولش خیلی ترسیدی پاتم تو آب نمی زاشتی ولی با کمک خاله الهه و مامان وارد آب شدی و دیگه بیرون نمی آمدی بالاخره از اون به بعد هر هفته ما باید تو رو ببریم استخر و کلی هم چیز خاله الهه یادت داره نفس گیری ، دست دوچرخه ،پای دوچرخه و... قراره از پایان فروردین کلاس شنای جدیت رو شروع کنی عاشقتم شناگر (شبا که می خوای بخوابی همش می گیی دوست دارم خواب استخر رو ببینم)       ...
7 بهمن 1393

درسان در حال قر درست کردن

روز شهادت حضرت رقیه بود که خونه خاله منصوره (زن پسر خاله مامان ) دعوت بودیم مجلس روضه زنونه من که پیراهن پوشیدم تو هم گیر دادی باید پیراهن بپوشی و حسابی هم حال کرده بودی مثل مامان شدی اینم نتیجش     ...
7 بهمن 1393

مادر که میشوی ....

مادر که می شوی ...تمام زندگیت می شودپر از التماس و خواهش از خدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت... مادر که می شوی ...بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات... مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت،مادر بزرگت و مادر مادر بزرگت و اینکه آنها چه سختی هایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند... مادر که می شوی...غم ،اندوه و شادی هم رنگ دیگری می گیرندو همه اینها گره میخورد به حال فرزندت... مادر که می شوی... صبور می شوی و با حوصله ،انگار نه انگار تا همین دیروز بی حوصله ترین ادم روی زمین بودی... مادر که می شوی...ذوق زده ترین آدم روی دنیا می شوی با هر کار عادی فرزندت... مادر که می شوی ... نگاهت هم مادرانه می شود ،عمیق و دقیق و ع...
30 دی 1393

نمایشگاه اتومبیل

کرمان میزبان یه نمایشگاه اتومبیل بود که بابایی خیلی دوست داشت برود و در شب آخر به اصرار من رفتیم البته  خیلی شلوغ بود فقط در قسمت ماشین های کلاسیک شد عکس بگیریم در ضمن شما خوابت میومد و بهونه الکی خیلی گرفتی     ...
29 آبان 1393

میهمانی خونه آیرانا دوست درسان

چند وقت بود دوست داشتی بری خونه دوست مهدت آیرانا که مامانش دوست دانشگاهی مامان بوده بالاخره این انتظارت تموم شد و رفتیم که برای برگشتن از اونجا کلی گریه کردی     داوطلب برای بوسیدن دیگران   تمام عروسک های دنیا : یتیم می ماندند : اگر خدا دختر را نمی آفرید...! کلی با هم عروسک بازی کردین ...
29 آبان 1393

محرم 93

امسال ماه مهرم مثل هر سال چند روز اول رفتیم خونه خاله نرگس بعدم شب تاسوعا رفتیم چهل منبر ببین:     صفه عزاخانه   خانه آقای خشرو     ...
29 آبان 1393