درساندرسان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

درسان از رویا تا واقعیت

فرار از دوربین

چند روز پیش دخترم داشت لباساشو عوض می کرد که مامانی گیرش آورد و ازش عکس گرفت داشتی فرار می کردی که اینجوری ازت عکس نگیرم البته این شد که دیگه از اون به بعد فقط تو اتاقت لباساتو عوض می کنی فدات شم که عاشق خیار سبزی ...
11 فروردين 1394

تولد عرفان جونی

بعد از تولد ایمان نوبت به تولد عرفان رسید راستی یادم رفت بگم تولد ایمان تم قرمز بود تولد عرفان تم آبی بود کیک تولدشم تو انتخاب کردی عشقم تولد مبارک عرفان جونی ...
11 فروردين 1394

تولد ایمان عشقت

چند وقتی ایست حسابی به ایمان خاله مریم علاقه مند شدی اونم حسابی نازتو می کشه همش می گی "ایمان عشق منه " اونم کلی حال می کنه و تو هم هر روز نازتو بیشتر می کنی تولد ایمان بود که همش تو بغلش بودی ایمان جان تولدت مبارک ...
11 فروردين 1394

دوستت دارم

چه مغرور میشوم وقتی کنار منی!! شاید برای با تو بودن افریده شده ام... شاید تمام تمامیتم از آن تو باشد... تو که تکه ای از وجودم بودی و حالا تمامش... چقدر با کلامت دلگرمم می کنی... و چه زود بزرگ شدی !!! در این مسیر همراهت خواهم بود تا پای جان خود را فراموش می کنم تا تو را دریابم... ای دریای بی کران زندگی دوستت دارم... وقتی چشمانت تسلیم خواب می شوند کنارت می نشینم و غرق عطر تنت می شوم گونه های گرمت را میبوسم و باز زیر لب می گویم دوستت دارم   ...
10 فروردين 1394

برف کرمان

هر وقت ما از کرمان می ریم برف میاد پارسال هم رفتیم شمال کلی برف اومد کرمان زیاد نتونستم ازت عکس بگیرم اینم شب خسته از راه اومده بودیم بردمت تو محوطه و عکس گرفتم فدات شم   ...
7 بهمن 1393

درسان در سفر بوشهر

اواخر دی ماه بود که با بابا رفتیم طرف بوشهر خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و تو هم خیلی دختر خوبی بودی از شب ائل برات بگم که رفتیم خونه دختر پسر عمه مامان خاله الناز که یه دختر همسن شما داره (سیرجان) با آیناز کلی بازی کردی و بهتون خوش گذشت فرداشم رفتیم به سمت شیراز و از اونجا به سمت بوشهر رفتیم هتل جهانگردی بوشهر دو روز اونجا بودیم هوا عالی بود و بعد برگشتیم شیراز یه شبم اونجا موندیم و روز بعد به سمت کرمان حرکت کریم تو راه هوا برفی بود و تو خیلی حال کردی البته همزمان کرمانم برف باریده بود   حالا توضیحات هر عکسم کنارش می نویسم   درسان و آیناز در حال احساسات نشان دادن   دریاچه مهارلو (نمک) &...
7 بهمن 1393

بازم درسان پر قر

می خواستیم بریم بیرون آماده شده بودی که یه دفعه متوجه شدم داری جلوی آیینه برای خودت کلی حرف می زنی و ادا در میاری ببین:         در عکس آخرم متوجه عکس گرفتن شدی و خواستی فرار کنی ...
7 بهمن 1393