درساندرسان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

درسان از رویا تا واقعیت

نمایشگاه اتومبیل

کرمان میزبان یه نمایشگاه اتومبیل بود که بابایی خیلی دوست داشت برود و در شب آخر به اصرار من رفتیم البته  خیلی شلوغ بود فقط در قسمت ماشین های کلاسیک شد عکس بگیریم در ضمن شما خوابت میومد و بهونه الکی خیلی گرفتی     ...
29 آبان 1393

میهمانی خونه آیرانا دوست درسان

چند وقت بود دوست داشتی بری خونه دوست مهدت آیرانا که مامانش دوست دانشگاهی مامان بوده بالاخره این انتظارت تموم شد و رفتیم که برای برگشتن از اونجا کلی گریه کردی     داوطلب برای بوسیدن دیگران   تمام عروسک های دنیا : یتیم می ماندند : اگر خدا دختر را نمی آفرید...! کلی با هم عروسک بازی کردین ...
29 آبان 1393

محرم 93

امسال ماه مهرم مثل هر سال چند روز اول رفتیم خونه خاله نرگس بعدم شب تاسوعا رفتیم چهل منبر ببین:     صفه عزاخانه   خانه آقای خشرو     ...
29 آبان 1393

شال و کلاه مامان باف

ا مسال تصمیم گرفتم به خاطر کیفیت پائین بافتهای بیرون خودم برات شال و کلاه ببافم البته از تو شروع شد و به تمام بچه های فامیل کشیده شد امسال پائیز برای کل بچه های فامیل کلاه و شال و دستکش و گاها کفش بافتم اینم نتیجه اش: امیدوارم همه پسندشون باشه ...
29 آبان 1393

اینو به افتخار تنها مرد زندگیم میزارم

اینو به افتخار تنها مرد زندگیم میزارم وقتی بچه بودم منو میزاشتی رو دلت و ازم می پرسی قلب بابا کیه؟ منم با صدای کودکانه میگفتم :من بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟ میگفتم :من و بازم میپرسیدی چشم بابا کیه؟ میگفتم :من اون موقع ها درک نکی کردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی؟! اینو وقتی متوجه شدم که صورتت پر از چروک شده و موهات رنگ سیاهیشو داده به سفیدی!بابایی....موهاتو دیدم که بخاطرم سفید شد و از زجر کشیدن من آروم آروم شکستی آره تازه فهمیدم قلب بابا بودن یعنی وقتی تو ناراحتی من دل تو دلم نیست، جیگر بابا بودن یعنی وقتی مریضی و نا خوشیتو میبینم جیگرم آتیش می گیره و چ...
2 مهر 1393

اول مهر 93

امروز صبح شاد تر و سر حال تر از هر روز بیدار شدی و آماده برای رفتن به مهد اونم مهد جدید . دست خاله فروز درد نکنه که بالاخره برای اول مهر مهداونو آماده کرد و کلی همه شما رو خوشحال کرد .نمی دونی چه مهدی شده از همه چیز تمام .خاله فروز خیلی دوست داریم خیلی       ...
1 مهر 1393