درساندرسان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

درسان از رویا تا واقعیت

تولد عرفان جونی

بعد از تولد ایمان نوبت به تولد عرفان رسید راستی یادم رفت بگم تولد ایمان تم قرمز بود تولد عرفان تم آبی بود کیک تولدشم تو انتخاب کردی عشقم تولد مبارک عرفان جونی ...
11 فروردين 1394

تولد ایمان عشقت

چند وقتی ایست حسابی به ایمان خاله مریم علاقه مند شدی اونم حسابی نازتو می کشه همش می گی "ایمان عشق منه " اونم کلی حال می کنه و تو هم هر روز نازتو بیشتر می کنی تولد ایمان بود که همش تو بغلش بودی ایمان جان تولدت مبارک ...
11 فروردين 1394

دوستت دارم

چه مغرور میشوم وقتی کنار منی!! شاید برای با تو بودن افریده شده ام... شاید تمام تمامیتم از آن تو باشد... تو که تکه ای از وجودم بودی و حالا تمامش... چقدر با کلامت دلگرمم می کنی... و چه زود بزرگ شدی !!! در این مسیر همراهت خواهم بود تا پای جان خود را فراموش می کنم تا تو را دریابم... ای دریای بی کران زندگی دوستت دارم... وقتی چشمانت تسلیم خواب می شوند کنارت می نشینم و غرق عطر تنت می شوم گونه های گرمت را میبوسم و باز زیر لب می گویم دوستت دارم   ...
10 فروردين 1394

برف کرمان

هر وقت ما از کرمان می ریم برف میاد پارسال هم رفتیم شمال کلی برف اومد کرمان زیاد نتونستم ازت عکس بگیرم اینم شب خسته از راه اومده بودیم بردمت تو محوطه و عکس گرفتم فدات شم   ...
7 بهمن 1393

درسان در سفر بوشهر

اواخر دی ماه بود که با بابا رفتیم طرف بوشهر خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و تو هم خیلی دختر خوبی بودی از شب ائل برات بگم که رفتیم خونه دختر پسر عمه مامان خاله الناز که یه دختر همسن شما داره (سیرجان) با آیناز کلی بازی کردی و بهتون خوش گذشت فرداشم رفتیم به سمت شیراز و از اونجا به سمت بوشهر رفتیم هتل جهانگردی بوشهر دو روز اونجا بودیم هوا عالی بود و بعد برگشتیم شیراز یه شبم اونجا موندیم و روز بعد به سمت کرمان حرکت کریم تو راه هوا برفی بود و تو خیلی حال کردی البته همزمان کرمانم برف باریده بود   حالا توضیحات هر عکسم کنارش می نویسم   درسان و آیناز در حال احساسات نشان دادن   دریاچه مهارلو (نمک) &...
7 بهمن 1393

بازم درسان پر قر

می خواستیم بریم بیرون آماده شده بودی که یه دفعه متوجه شدم داری جلوی آیینه برای خودت کلی حرف می زنی و ادا در میاری ببین:         در عکس آخرم متوجه عکس گرفتن شدی و خواستی فرار کنی ...
7 بهمن 1393

تولد شایان

تولد شایان بود که تصمیم گرفتم کل موهاتو برات ببافم تو هم استقبال کردی و با کلی شوق و ذوق منتظر موندی تا تموم موهاتو ببافم آخر شبم که موهاتو باز کردم عالی شده بودی         ...
7 بهمن 1393

درسان شنا گر

مامان که می رفت کلاس شنا وقتی بر می گشت شما کلی با و سایلش بازی می کردی تا اینکه یه روز با هماهنگی مسئول سانس و استاد شنام تو رو بردم استخر باورم نمی شد اولش خیلی ترسیدی پاتم تو آب نمی زاشتی ولی با کمک خاله الهه و مامان وارد آب شدی و دیگه بیرون نمی آمدی بالاخره از اون به بعد هر هفته ما باید تو رو ببریم استخر و کلی هم چیز خاله الهه یادت داره نفس گیری ، دست دوچرخه ،پای دوچرخه و... قراره از پایان فروردین کلاس شنای جدیت رو شروع کنی عاشقتم شناگر (شبا که می خوای بخوابی همش می گیی دوست دارم خواب استخر رو ببینم)       ...
7 بهمن 1393

درسان در حال قر درست کردن

روز شهادت حضرت رقیه بود که خونه خاله منصوره (زن پسر خاله مامان ) دعوت بودیم مجلس روضه زنونه من که پیراهن پوشیدم تو هم گیر دادی باید پیراهن بپوشی و حسابی هم حال کرده بودی مثل مامان شدی اینم نتیجش     ...
7 بهمن 1393

مادر که میشوی ....

مادر که می شوی ...تمام زندگیت می شودپر از التماس و خواهش از خدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت... مادر که می شوی ...بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات... مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت،مادر بزرگت و مادر مادر بزرگت و اینکه آنها چه سختی هایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند... مادر که می شوی...غم ،اندوه و شادی هم رنگ دیگری می گیرندو همه اینها گره میخورد به حال فرزندت... مادر که می شوی... صبور می شوی و با حوصله ،انگار نه انگار تا همین دیروز بی حوصله ترین ادم روی زمین بودی... مادر که می شوی...ذوق زده ترین آدم روی دنیا می شوی با هر کار عادی فرزندت... مادر که می شوی ... نگاهت هم مادرانه می شود ،عمیق و دقیق و ع...
30 دی 1393