درساندرسان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

درسان از رویا تا واقعیت

تولد امیر حسین جان

چند روز پیش تولد امیر حسین خاله فالی بود از اونجایی که مامان بزرگ یه لباس خوشکل برات خریده بود که تو جشن پایان سالت بپوشی و تو خیلی انتظار کشیدی دلم سوخت و روز تولد امیر حسین گفتم بپوشی ... خدا دنیا رو بهت داد  و اینم عکساش         صدو بیست ساله شی پسر خاله ...
20 ارديبهشت 1394

من و سه چرخه خالم

این سه چرخه حدود چهل و پنج سال سن داره آخه بابا جون اون برای خاله مریم خریده بود  ولی به علت مراقبت زیاد باباجون از این چرخ و تعمیر هر ساله اون تا این زمان تونسته دوام بیاره و شما بتونی ازش استفاده کنی و اون دو چرخه ای هم که مهربان سوار شده باباجون برای خاله مرجان خریده .الهی باباجونت سالم و زنده باشه و این چرخ رو برای بچه ات سر پا نگه داره ....     دوست دارم باباجون مهربون صد و بست ساله شی ...
15 ارديبهشت 1394

تولد رادمهر دوست مهد کودک درسان

دیشب تولد آقا رادمهر بود دوست مهد شما خیلی بهتون خوش گذشت ممنون از خاله عادله و عمو امید که با این همه زحمت محیطی شاد رو برای شما آماده کرده بودن . رادمهر جان امیدوارم صد و بیست سالگیتو جشن بگیریم.     ...
27 فروردين 1394

روز مادر

دختر که داشته باشی انگار خودت را با دست خودت پرورش می دهی انگار مادری را از کودکی تجربه می کنی دختر است،از کودکی آفریده شده برای مادری آن هنگام که عاشقانه موهای عروسکش را شانه میزندو قربان صدقه های مادرانه اش را نثار عروسکش میکند لالایی براش میخواندو به رویش میخندد... دختر است ،آفریده شده  تا از کودکی از عزیزانش مراقبت کند آن هنگام که خسته از مشغله های روزانه کنارت می نشیندو دستهایت را بادستهای کوچکش نوازش می کند... وقتی حتی نه پدر و نه همسر دردت را نمی فهمند ،به چهرهات خیره میشود و می گوید:مامان چرا خوشحال نیستی؟! دختر که داشته باشی باید غمت را پنه...
23 فروردين 1394

سیزده بدر سال 94

امسال بعد از چند سال اولی سیزدهی بود که همه با هم بودیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت رفته بودیم سیرچ تو باغ کلی تفریح کردیم و ماهی گیری کردیم و شما هم خیلی شجاعانه ایستاده بودی و تمیز کردن ماهی ها رو توسط عمو مجید می دیدی .سبزه گره زدیم کلی بازی کردیم و خندیدیم ...
16 فروردين 1394

تولد دوباره درسان

دوازدهم فروردین 94 اولین فرصت مناسبی بود بعد از تاریخ تولدت و آمدن خاله مرجان از مسافرت که برات تولد بگیرم همون طوری که قولت داده بودم برات کیک کیتی گرفتم البته قرار بود بریم شیرینی فروشی اگه کیک کیتی آماده داشت برات بگیرم اگه نه یه شکل دیگه چند روز قبلش رفتم سوال کردم گفتن ممکنه نداشته باشیم منم برای اینکه غصه نخوری دوباره برات سفارش دادم اینم یه آوانس به هر حال تولد خوبی بود با اینکه کادوهاتو گرفته بودی و خودتم می درونستی ولی همه دوباره برات یه کادو کوچولو آوردن مامان جون :چند تا کتاب قصه خاله مرجان : یه کیف خاله مریم: دفتر نقاشی،قمقمه، ماسک صورت عرفان جونم : یه آکواریوم خوشکل با چند تا ماهی ممنون از ...
16 فروردين 1394

درسان در تولد هستی

چند روز پیش تولد هستی دختر عمه مریم بود البته مریم دختر عمو مامانه نه عمه شما خیلی بهت خوش گذشت و یه عکسم با کیک هستی گرفتی یه دفعه شدی شش ساله ... هستی جونم تولدت مبارک 120 ساله بشی ...
16 فروردين 1394

درسان خونه خاله خوابید

تا تاریخ 1394/9/1 دخترم هیچ وقت بدون مامان جایی شب نمونده بود در این شب دخترم خونه خاله مرجان خوابید  اولش فکر نمی کردم بمونی ولی با اعتماد به نفس عالی گفتی من بزرگ شدم و می مونم و موندی خیلی دل نگرانت بودم خیلی هم تلاش کردم که نمونی ولی خودت می خواستی بمونی شب که بدون تو برگشتم خونه خیلی سخت بود بابا اشکانتم خیلی ناراحتت بود شاید چیزی نمی گفت ولی ته دلش می لرزید با اینکه حدود 2 ساله که تو اتاق خودت می خوابی و نبودت تو خونه حس بدی بهمون می داد خیلی سخت بود تا صبح بارها بیدار شدم و ساعت رو نگاه کردم و تخت خالی تو رو ...بالاخره صبح شد خاله اول صبح زنگ زد و گفت دیشب خیلی راحت خوابیدی خدا رو شکر ... تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تاب...
16 فروردين 1394